همیشه آرزو میکردم که یه ماشین مثل ماشین آریو داشتم، یه ماشین قرمز خوشگل
ولی چون خودم ماشین زیاد داشتم مادرم اونو برام نمی خرید.
آخرشم خودم دست به کار شدم، باید یه جوری اون ماشین رو به دست میاوردم
ولی چجوری؟

یه روز که آریو اومده بود خونه ما تا با هم بازی کنیم، ماشینشم با خودش آورده بود.
بهترین فرصت بود، همین که آریو حواسش پرت شد،
سریع ماشینو زیر تخت قایم کردم. میدونستم کار بدیه ولی نمیتونستم از او ماشین بگذرم.
بعد چند روز نمی دونم از کجا، ولی آریو فهمید که من ماشینشو برداشتم و باهام قهر کرد.
هرکاری کردم حاضر نشد آشتی کنیم.منم بیخیالش شدم.
تا چند ماه حس مسکردم مهم نیست، و با خودم میگفتم من یه ماشین خوشگل دارم و باهاش بازی میکنم آریو رو میخوام چیکار؟!
ولی نه اون ماشین برام آریو نمیشد. تصمیم گرفتم ماشینو بهش پس بدم.
روزی که خونه نبود از مادرش اجازه گرفتم تا یواشکی برم توی اتاقش و
ماشینو بزارم اونجا تا وقتی برگشت باهام آشتی کنه.
ولی وقتی رفتم توی اتاقش یه ماشین آبی جدید روی کمدش دیدم،
که در کمال تعجب ماشین آبی خودم بود!!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها